آدمکش

قاتلِ سریالی هنوز دست از سرِ مرگ برنداشته، این جانی ، از کشتنِ آدمها سیرنمیشود. از روزنه های بی نفوذ به جانِ من وتو تجاوز میکند و راه ِ نفس کشیدن را می بندد، می پَرد وسطِ حرفهایت…سرفه ات بند نمی آید ، سینه ات را تنگ در چنگ های خود میفشارد و خنده را از یادِ من و تو فراموش میکند…؛  قهرمان میدان های ورزشی که  روزگاری حریف میطلبید و توخیال میکردی رقیب ندارد…و آرزو داشتی پیراهنی را خط خطی کند دستت بدهد وتو کیف کنی  وبه همه نشان بدهی که امضایش را داری…حالا اما برای امضا گرفتن از او…از آن ورزشکار و این هنرمند و فلان شخصیتِ محبوبت، …دیگر نه نگرانِ غرور و ترافیک و ازدحام جمعیتش باش ونه هیچ چیزِ دیگری…
کافیست  درِ دروازه ی شهر  فریاد بزنی
“مستقیم سینه ی  قبرستان” ؛
قاتلِ سریالی، این موانع را ازسرراهِ من وتو برداشته…داغِ چندین وچند آدمی را که دوستشان داریم روی تک تکِ سلولهای ما یکجا نقش زده.
امضا کرده.
ویروسِ بیچاره میخواسته غافلگیرمان کند…اما ویروس  زبانِ ما آدمیزاد نمیداند. به جانِ قلب ها می افتد و نفس ها را میگیرد…راه عشق را سد میکند….دوستت دارم ها را نیمه کاره خفه میکند.
ماشینِ مرگ، راهش را پیدا کرده است… قاتلِ گَله ای ،دست از سرِ مرگ برنمیدارد تا با آخرین نفرِمان که خودم باشم چشم درچشم بِایستَد ، سرفه هایش را وسطِ سینه ام شلیک کند و راهِ خنده ام را ببندد . قاتلِ سریالی، تنها یک ویروسِ بیچاره  نیست…آدمکُش ها  کلاهِ مامورِ مرگ را برداشته اند و با اسلحه ی او صداهای خنده را خاموش میکنند .

[  آدمکُش ]
نوشته ی :
مسعود ترابی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *